تا جهان بود از سر آدم فراز کس نبود از راه دانش بی نیاز/مردمان بخرد اندر هر زمانراه دانش را بهرگونه زبان/گرد کردند و گرامی داشتندتا بسنگ اندر همی بنگاشتند/دانش اندر دل چراغ روشن استوز همه بد بر تنِ تو جوشن است *چمنِ عقل را خزانی اگرگلشن عشق را بهار توئی/عشق را گر پیمبری، لیکنحسن را آفریدگار توئی *ای آنکه غمگنی و سزاواریوندر نهان سرشک همی باری/از بهرِ آن کجا ببرم نامشترسم زبخت انده و دشواری/رفت آنکه رفت و آمد آنک آمدبود آنچه بود خیره چه غم داری؟ فصل خوب (باز آر)...
ما را در سایت فصل خوب (باز آر) دنبال می کنید
برچسب : شعر,شعر غزل,شعر عاشقانه, نویسنده : 7faslekhoob6 بازدید : 114 تاريخ : سه شنبه 23 آذر 1395 ساعت: 6:14